در دوم اردیبهشت‌ماه سال هزار و سیصد و بیست و دو در روستائی از روستاهای مراغه (آذربایجان) چشم به دنیا می‌گشاید. از همان آغاز با سختی‌های ایام و فقر بی‌رحم حاکم روبرو می‌شود. جوهر وجود او مانند اکثر نویسندگان و محققان به‌نام دنیا در کورۀ فشار طاقت‌سوز، آب‌دیده می‌شود. فشار این معلم دل‌سوز به او خوب دیدن را می‌آموزد. آثار او که اکنون سنگ‌ نشان راه خیلی از روندگان است، محصول این دانشگاه درد و رنج و حرمان است که او را طبیب علت‌ها کرده است. او با اکثر آثار نویسندگان و شاعران و اندیشمندان جهان و با زبان اصیل آن‌ها آشناست. او آثار آن‌ها را به زبان اصلی خوانده است. برای نمونه، فقر و محرومیت این عزیز را مجبور کرده است که با قلم حکّاکی به مدت بیش از دوازده سال، از یازده سالگی روی هزاران مهر برنجین در سوز و سرما کیلومترها راه برود تا حق حیات از او سلب نشود و به عزای شکم گرسنۀ خود و خانوادۀ خود ننشیند و در عین حال آنقدرها سعادتمند باشد که محرومیت، او را از نوشیدن زلال معرفت و آگاهی محروم نکند. معلم فقر او را «الفَقْرُ فَخْرِی» آموخته است تا با فقر معنوی هم‌کاسه نشود.
او باکره‌های لحظه‌های بارور عمر خود را زنده‌به‌گور نکرده است تا عرق شرم پیشانیش را بپوشاند.
ترجمۀ نهج‌البلاغه، شرح و تفسیر مثنوی معنوی وبسیاری دیگر، آثار گام‌های استوار او در این مسیر هستند. اکنون بعد از نیم‌قرن تحقیق و عمر مفید به جرأت می‌توان گفت که او بر همان عهد قدیم خویش است و موالید کلامی او در حصارهای تنگ‌نظرهای دنیاخوار و جیفه‌خواران بی‌مقدار، نفس نمی‌کشند. او اگرچه مانند دیگران با جغرافیا است، اما هرگز اسیر جغرافیا نگشته است. او یکی از بهترین نمونه‌های بارز و خوبِ «کُنْ فِی النَّاسِ و لاتَکُنْ مَعَهُمْ» می‌باشد.
یکی از ویژگی‌های او این است که هرگز شرمندۀ کار نیست و همیشه آیینه‌ای در شأن یوسف پرداخته است. اثر اوّل او همان سلاست اثر آخر او را دارد.
روزی از او پرسیدم، خشنودی شما در چیست؟ جواب داد: «هر روز که چشم از خواب می‌گشایم، به تمثال پیامبر مهربانی‌ها خیره می‌شوم و با خدای خود می‌گویم: اگر بتوانم لبخندی بر گوشۀ لبانِ «لولاک» بنشانم، به همۀ کرامت‌های ممکن دست یافته‌ام.» از نخستین نوشته تا مکتوب آخراو، پلی استوار است که پای عابری را حین عبور لرزان نخواهد کرد.
او را بدون هر لقب و اسمی باید نوشت زیرا خدایش دانای امور است و عالم به ذات صدور. حقیر در سال‌های تلمّذ خود در خدمت او، برای لحظه‌ای حتی ندیده‌ام که از اسم و رسم چهره بگشاید و شادمانش نماید و یا از لقب و القاب، منقلب و منفعل گردد.
سال‌ها بود که نیمه‌شب‌ها او را می‌دیدم که از در خانه‌اش بیرون می‌رود و بعد از چند دقیقه برمی‌گردد. روزی که علت این کار او را جویا شدم، سرش را به زیر انداخت؛ گوئی که گیر افتاده بود و از گفتن رازی ابا داشت. اما چون نمی‌خواست که با سکوت خود، دل مرا بشکند، گفت: «من سال‌های سال هر نیمه‌شب در بیرون در با گفتنِ «اُفَوِّضُ أمْری إلی الله»، از خود سلب مالکیت می‌کنم و زمام اختیار مال و جان و خان و مان و توش و توان و استعداد خود را به دست صاحب اصلی یعنی حضرت حق می‌سپارم و با مشّاقی از روی سرمشق مولای هر دو عالم علی اعلی(ع) می‌گویم: هَذِهِ أزِمَّۀُ نَفْسِی عَقَلْتُهَا بِعِقَالِ مَشِیَّتِکَ و بعد با دست خالی مانند گدایان توبرۀ خالی گدائی بر دوش، پشت در می‌ایستم و برای برخورداری از هر آنچه مورد نیاز است، از او رخصت و امان مجدد می‌طلبم و روزی نو را به این ترتیب آغاز می‌کنم.»
او شاعری نیست که پَری شعر بعد از صرف صبحانه یا شام به سراغ او بیآید. او خود می‌گوید: «من شاعرم و یا بهتر است، بگویم که مرا شاعر می‌شناسند. یادم نمی‌آید که شعری را به خانۀ خود دعوت کرده باشم. اما اگر شعری در هر زمان، با نام او و اسمِ شب سراغ مرا بگیرد، خود را نمی‌بخشم اگرکه قدوم مبارک پیک حبیب را روی تخم چشمم پذیرا نباشم؛ برای اینکه این‌گونه شعر همیشه انبانی از خبر با خود دارد و حامل شعور است.»
او را در اولين انتخابش امين و مؤمن به شرف انسان و عزت وكرامت آدمي خواهي يافت. او در آخر صفحه ي اول شعر و شعورش، امضائي با بهترين بهانه براي بها دادن به آنچه كه به دست رهط و ملأ و مترف بي بها گشته است، خود را باريشماز يعني آشتي ناپذير معرفي مي كند.
او قيمت بند بندگي را خوب مي شناسد و به جز او، خود را با هيچ چيزي معامله نمي كند.

غير از اين مقالات فارسي و ترجمه ي نهج البلاغه و صحيفه ي سجاديه و شرح و تفسير مثنوي معنوي به تركي و نمي از يم(شرح دعاي صباح) و شرح و تفسير هفتاد بند استغفار حضرت مولي الموحدين و شرح و بيان فيه مافيه مولانا به زبان فارسي، او را آثار ديگري از شعر و نثر به زبان هاي فارسي و تركي و عربي است كه معرفي آن ها مجالي ديگر مي طلبد.
اين همه بيانگر اين است كه سرمايه ي عمر خويش را در سردابه ي سرد روزگار به قمار يأس و لاقيدي نباخته است. او با متانت وصلابت وصف ناپذيري در اوج صحت و امان، امان نامه اي خوش نشان و مبارك به پيشگاه معبودش به ارمغان مي برد. او در صحنه ي بود هميشه گزينه ي صحيح را انتخاب كرده است. چنانچه خود مي گويد: 

 
 
بود اگر ننگ مايه ي هستي          بود را با نبود كن درمان
هست مديون انتخاب درست          بود ما و نبود ما اي جان

 
در پايان، قبسي از ديوان حافظ و تمنائي از دل به ياد دوستداران معرفت ارزاني باد:
 
زان يار دلنوازم شكري است با شكايت          گر نكته دان عشقي، خوش بشنو اين حكايت